مرگ شریف (باجور) و سلبریتی مفتخور

قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان می کوشم

هیچ گاه کرد بودن خود را فریاد نزده ام و بر خلاف بسیاری از همزبانان خود که با این نگرش باعث نوعی افراطی گری و باز شدن دهان دیگرانی می شوند که عقده ی درونی خویش را هم با کورد و هم با ایران خالی کنند،مخالف بوده و هستم.Dljq3JHXsAItE9C

ایران سرزمین کهن و دیرینه با قومیتها و زبانها و لهجه های گوناگون و جغرافیای سحر انگیزش زیباست.

اما در این اوضاع قمر در عقرب و زمانه ای چنین ناجورکه طوفانهای غم انگیز از هر جهت بر این سرزمین وزیدن گرفته و بلاهای طبیعی چون زخم ناسور دهان باز کرده و مبارز می طلبد،چاره ای نیست اگر از آن جوانمرد که برای خاموش کردن آتش ،شمع وجود خود را خاموش کرده ،به عنوان یک کرد قهرمان یاد کنیم .
اکنون که روزگار به کام سلبریتی های تازه به دوران رسیده و بی غم می گردد،تلاش برای وطن و سرزمین گویا رنگ باخته و با نوعی بی توجهی از طرف دیگران مواجه می شود.

حال که رجاله های ناجور از روزگار کام می گیرند ، شریف باجور ،بزرگمرد کورد جان بر کف می نهد ودر نهایت عشق به سرزمین و طبیعت ،سبکبار و راحت تقدیم به وطنش می کند.تا بنمایاند که هنوز مردانگی و فداکاری در خون تک تک مردان کورد جاری است.

عشقبازی راچه خوش فرهاد مسکین کرد ورفت
جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت

و عجب تقارنی است مرگ شریف و حرفهای سخیف آن نکبت زاده که به مردم گفته است
اگر پول ندارید، بروید بمیرید.
آری ما می میریم اما چه مردنی !
و تو خواهی ماند چه ماندنی!
کاش کسی به آن نادان برساند که ما می میریم اما نه برای پول و نان و زندگی لاکچری!
بلکه برای عشق ،
حتی اگرعشق به درخت و جنگل باشد
هرچند تو و دیگر همپالگیهای بی رگت هرگز نخواهید فهمید که عشق چیست!
عشق ما ایران ماست ،
مادری که در دامانش شریف و امید پرورش می یابند.
و این مقوله برای امثال تو گنگ و غریب است چون برایش خون دل نخورده ای،بلکه انگل وار همه چیز برایت فراهم بوده و حال به آن می نازی و به این مردم رنج دیده فخر می فروشی.
اما شریف و امید و دیگران که بسیاری از آنان با کولبری وسختی فراوان امرار معاش می کنند با شرافت و نجابت ذاتی برای
حفظ درختان این سرزمین جان فدا می کنند.
عجبا که در همین لحظات زمین می لرزد و با تکانهای وحشتناکش گویی درحال آزمودن مردمی است که هماره در سختی و رنج به سر برده اند.
و من میگویم ما مردمان زاگرس نشین فرزند رنج و کار هستیم و چه بسیارند شریف هایی که هم اکنون در دامان مادرانمان پرورش می یابند.
شعر معروف عقاب دقیقا داستان انسانهای شریف در مقابل لاشخورانی است که به زندگی انگلی عادت کرده اند.
چند بیت پایانی از این شعر:

زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بلندش از آن گشته نصیب

دگر این خاصیت مردار است
عمر مردار خوران بسیار است

و اکنون عقاب که مرگ عزتمند را به زندگی لاشخوری ترجیح می دهد:

بال بر هم زد و بر جست از جا
گفت کای یار ببخشای مرا

سالها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر به اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

رفت و بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود

بامداد چهارم شهریور نود و هفت کرمانشاه
همراه با مهمان ناخوانده زلزله

ثمین جسری

بیان دیدگاه